ܓܨخطــ خطــ یهایی از سر دلتنگی ܓܨ

ــــــــ شـایــد مرهمــی باشــد برای دردهـــا...دردهـــایـــی کــه نمیـشـود به زبــــان آورد ــــــــ

از دیوانه ای پرسیدند : چه کسی را بیشتر دوست داری ؟
دیوانه خندید و گفت : ”عشقم” را… !
گفتند : عشقت کیست؟
گفت:عشقی ندارم...!!!
خندیدند و گفتند : برای عشقت حاضری چه کارهاکنی؟
گفت : مانند عاقلان نمیشوم ، نامردی نمیکنم ، خیانت نمیکنم ، دور نمیزنم ، وعده سرخرمن نمیدهم ، دروغ نمیگویم و دوستش خواهم داشت ، تنهایش نمیگذارم ، میپرستمش ، بی وفایی نمیکنم با او مهربان خواهم بود ، برایش فداکاری خواهم کر د،ناراحت و نگرانش نمیکنم ، غمخوارش میشوم…
گفتند: ولی اگر تنهایت گذاشت ، اگر دوستت نداشت ، اگر نامردی کرد ، اگربی وفابود ، اگر ترکت کرد چه…؟
اشک بر چشمانش حلقه زد و گفت : اگر اینگونه نبود که من “دیوانه” نمیشدم… !!!

نوشته شده در پنج شنبه 16 مهر 1394برچسب:,ساعت 13:40 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

بازهم دوباره دلم گرفته...

دوباره هوس قلم و یک کاغذ سفید میکنم که دردهایم را به دوش بکشند...

و شروع میکنم به نوشتن احساس این روزهایم...

مینویسم از قاب عکسی که از خودش جا گذاشت...

و با دیدنش...انگار خاطرات طناب میشوند و به دور گلویم میپیچند...

به همین سادگی...به دار کشیده میشوم با عکس کسی که روزگاری آرامشم میداد...

نوشته شده در پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:,ساعت 1:26 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

عیب نداره که " تنهایی "

عیب نداره که شبا بدون " شب بخیر " می خوابی ...

عیب نداره که جمله ی "دوستت دارم " رو نمیشنوی .

عیب نداره که دلش دیگه برات " تنگ " نمیشه ...

عیب نداره حرفاتو باید تو تختت با " خودت " بزنی ...

عیب نداره زیر بارون بدون ، باید " تنها " خیس شی ...

عیب نداره که کسی نیست " درد " هاتو بهش بگی ...

عیب نداره گلم ، " خدا بزرگه " اونم تنهاست ،

بدون شب بخیر می خوابه ، دوستت دارم های تورو

میشنوه و دلش برات تنگ میشه !

حرفاتو به اون بزن ، زیر بارون باهاش قدم بزن....

 
 
نوشته شده در چهار شنبه 20 شهريور 1392برچسب:,ساعت 3:52 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

چقدر دلم تمام شدن می خواهد،

از  آن تمام شدن هایی که بشود  نقطه سر خط..

و آنگاه دیکته  تمام شود!

و من دیگر آغاز نشوم...

نوشته شده در شنبه 12 مرداد 1392برچسب:,ساعت 1:54 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 اینو یه دوست بهم داد به دلم منم که خیلی نشست ایشالله شما هم دانلود کنید و ازش خوشتون بیاد

 

فایل صوتی مدح حضرت مهدی(عج) با صدای آقای علی فانی

ه طاها به یاسین به معراج احمد

به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی

به وحی الهی به قرآن جاری

به تورات موسی و انجیل عیسی

بسی پادشاهی کنم در گدایی

چو باشم گدای گدایان زهرا (س)

چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما

.....


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 3 تير 1392برچسب:,ساعت 14:31 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

آی خدا دلگیرم ازت
آی زندگی سیرم ازت
 آی زندگی می میرم و
 عمرمو می گیرم ازت

این غصه های لعنتی
 از خنده دورم می کنن
 این نفسای بی هدف
 زنده به گورم می کنن
 چه لحظه های خوبیه
 ثانیه های آخره


 ......


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 20:48 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

سر خوشانه می خندم
شوخی می کنم
سر به سرت می گذارم
و تو نمی دانی . . .
نـمیدانی چـقـدرسـخـت است
احساس خفگی کردن پشت این نقاب لعنتی!!!


نوشته شده در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:,ساعت 21:26 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 

خبراز من داری؟…
خبر از دلتنگی های من چطور؟
و آن پروانه های شادی که در نگاهم بودند…
خبرش رسیده که مرده اند؟
هیچ سراغ دلم را میگیری؟
کسی خبر داده که آب رفته ام از خستگی؟
مچاله ام از دلتنگی؟
آه… که هیچ کلاغی نساختیم میان هم
وجدانت راحت…
خبرهای من به تو نمی رسد


 

نوشته شده در چهار شنبه 27 فروردين 1392برچسب:,ساعت 22:37 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

همیشــــه دلتنگی


به خاطر نبـــــــودن شخصی نیست


گاه به علت حضور کسی در
کنارت استـــــــ


که حواسش به تــــــــو
نیستــــــــ

نوشته شده در جمعه 4 اسفند 1391برچسب:,ساعت 3:0 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

زنـدگــی انـگــارتـمــام
صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم
او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد …. !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ،
لـعـنـتـــی
خـیــالـت راحـت !!….
خـسـتـگــی ِ مــن .....
بـه ایـن زودی هــا دَر
نـمـی شـود …

نوشته شده در جمعه 27 بهمن 1391برچسب:,ساعت 2:41 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

سرم را گرم میکنم …


با هر کلاهی که بتوانم رویش بگذارم


اما افسوس ، دلم گرم نمیشود…


دل سردم ، بسادگی کلاه بر سرش نمیرود …


گول حرفهایم را نمیخورد …



نوشته شده در سه شنبه 10 بهمن 1391برچسب:,ساعت 21:47 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

ین روزهــــایم به تظاهر می گذرد...

تظاهر به بی تفاوتی،

تظاهر به بی خیـــــالی،


به شادی،

به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...

اما . . .

چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
 

نوشته شده در سه شنبه 28 آذر 1391برچسب:,ساعت 21:0 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

و من هنوز عاشقم
آنقدر که می‌توانم
هر شب - بدون آنکه خوابم بگیرد
از اول تا آخر بی‌وفایی‌هایت را بشمارم
و دست آخر همه را فراموش کنم
آنقدر که می‌توانم اسمت را
روی تمام آبهای دنیا بنویسم
و باز هم، جا کم بیاورم
آنقدر که می‌توانم
شبها طوری به یادت گریه کنم که
خدا جایم را با آسمان عوض کند !
و من هنوز عاشقم
آنقدر که می‌توانم
چشمهایم را ببندم
و خیال کنم :
(هنوز دوستم داری !!!!)



 

نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 3:17 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

از خودم یه انبار ساختم با یه عالمه حرف های تلنبار شده...


کاش مثل قدیما بیای و بگی:

"اگه حرفاتو به من نگی به کی بگی!!!؟


نوشته شده در پنج شنبه 23 آذر 1391برچسب:,ساعت 3:3 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

گاهی دلـــم برای خودم تنگ می شود ...
گاهی دلم برای باورهای گذشته ام تنگ می شود ...
گاهی دلم برای پاکیهای کودکانه ی قلبم میگیرد ...
گاهی دلم از آنهایی که در این مسیر بی انتها آمدند
و رفتند خسته می شود ...
گاهی دلم از کسانی که ناغافل دلم را م

یشکنند میگیرد ...
گاهی آرزو میکنم ای کاش ...
دلی نبود تا تنگ شود ...
تا خسته شود ...
تا بشکند ...

 

نوشته شده در شنبه 18 آذر 1391برچسب:شعر,دلتنگی,عشق,دل,,ساعت 2:21 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

صفحه کنه یاداشتهای من گفت

چهار شنبه روز میلاد منه

اما شعر تو مگه که چشه من

تو نخ ابر که بارون بباره

اخ اگه بارون بباره

اخ اگه بارون بباره

.....


نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:تولد,شعر,دلتنگی,عشق,ساعت 1:59 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

قطار مى رود
تو مى روى
تمام ایستگاه مى رود
و من چقدر ساده ام
که سال هاى سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده هاى ایستگاه رفته
تکیه داده ام


نوشته شده در سه شنبه 7 آذر 1391برچسب:شعر,دلتنگی,قطار,عشق,عاشقانه ها,ساعت 2:43 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

امشب باران بود...و پاهای خسته ای که خیابانها را بی هدف قدم میزدند

خاطراتت هم بودند...

و پا به پایم زیر باران می آمدند...

خیس خیس...مثل خیابانهای شهر...

مثل چشمهایم هنگام رفتنت...و هنگام تنها شدنم...

باران و خاطراتت بدجور دلتنگم میکنند...

دلتنگ عشقی که خیلی وقت است از من گرفته شده...

وتنها داراییم از آن کابوس هاییست که شبها میگیرند آرامشم را ......

این افکار خسته ام میکنند...

به خودم می آیم...

هنوز باران میبارد... نم نم میبارد...

و من...

تکیه داده ام به چراغ قرمزی


که انگار میلی به سبز شدن ندارد...


 

 


نوشته شده در جمعه 3 آذر 1391برچسب:,ساعت 2:51 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

خسته  شده ام از گذر خاطرات

رفت ............. آنقدر ساده  که باورش نمی کنید

حتی پشت سرش هم نگاه نکرد
 

من هم می روم به همان جاده ای که می خواستم اولین جای شروع زندگیمان آنجا باشد

و می نگرم شهر را در تنهائی خویش از فراسوی کوه

چقدر گم می شوم در این انبوه دیواره هایی که هر یک پر است از آئین بی وفائین

..............

 

نوشته شده در پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:,ساعت 1:41 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

خداونـــــــــــــــدا

خطا از من است، می دانم.

از من که سالهاست گفته ام “ایاک نعبد

اما به دیگران هم دلسپرده ام

از من که سالهاست گفته ام ” ایاک نستعین

 

اما به دیگران هم تکیه کرده ام

 

اما رهایم نکن

بیش از همیشه دلتنگم

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم

 

 

نوشته شده در جمعه 26 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:19 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

تقویم‌ها اصرار دارند

فردا که بیاید

درست می‌شود

من چطور به تقویم‌ها بفهمانم

او رفته است

و فردا

آدم برفی نیست

که درست شود!!!


نوشته شده در یک شنبه 14 آبان 1391برچسب:,ساعت 19:37 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 یاد  باد ان روزه ها
روزه های کودکی
لحظه های پاک پاک
روزهای بی گناه بچگی
یاد باد ان روزه ها
قصه ها ، افسانه ها
که گذشتند از پی هم با شتاب
مثل رویا  ، مثل خواب
بعد امد روزه های  بی فروغ

......


ادامه مطلب
نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:,ساعت 23:6 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

رفتی دگر ای نازنین ، حتی زمن یادی نکردی 

درکوچه باغ خاطره ،هرگز مرا یادی نکردی

 

هر چند در چشم  تو من یه اشنایی ساده بودم 
 

هرگز ندانستی که من در خلوتم دیوانه بودم

 

دیدار اخر هرچه با خود عهد بستم  
 

با دل بگویم من که هرگز دل نبستم

 

صد بار گفتم من ولی باور نکردم
 

اخر بجز اسم تو من از بر نکردم

  

......

 


 


ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 29 مهر 1391برچسب:,ساعت 22:7 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

همیشه همینجوره...

وقتی پر از حرفی هیچی نمیتونی بگی...

فقط...

تولدت مبارکــــــــــــــــــــــــ...ایشالله به آرزوهات برسی

می گویند : شاد بنویس ...نوشته هایت درد دارند!

و من یاد مردی می افتم
که با کمانچه اش 

گوشه ی خیابان شاد میزد...

اما با چشمهای خیس ... !!

 

 


 

نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 وقتی کلافم


وقتی دلتنگم


بشقاب ها را نمی شکنم


شیشه ها را نمی شکنم


غرورم را نمی شکنم


دلت را نمی شکنم


در این دل تنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد


این بغض لعنتی است که میشکنم

 

نوشته شده در جمعه 13 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:10 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند

یکی در مه

یکی در غبار

یکی در باران

یکی در باد

و بی رحم ترینشان در برف

آنچه به جا می ماند

ردپایی ست

و خاطره ای که هر از گاهی پس میزند مثل نسیم سحر

پرده های اتاقت را

 

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 4:43 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

دلگیر نباش، دلت که گیر باشد؛

 رها نمی شوی؛

 خداوند، بندگان خود را؛

 با آنچه بدان دل بسته اند می آزماید ...

 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:46 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

تمام هستی ام را برگی کن!بر درختی بیاویز!

خودت باد شو!

بر من بوز!

به زمینم بیانداز!

خدا که شدی و از من گذر کردی ...

خیالم راحت می شود

جای پای تو، مرا

و همه هستی مرا

تقدیس می کند!


نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 23:28 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

  خــانــه دوســت کـجـــاسـت
من دلـــــم مي خواهد
خانه اي داشته باشم پر دوســـت
کنج هر ديوارش دوستايـــــم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنـــــو
هرکسي مي خواهـــــد
وارد خانه پر عشق و صــفايم گردد
يک سبد بوي گـــل سرخ
به من هديه کنـــــد
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلـــــهاست
شرط آن داشتـــن
يک دل بي رنــگ و ريـــــاست
بر درش برگ گلـــي مي کوبم
روي آن با قلـــم سبز بهــــار
مـــي نويسم اي يار
خانه ي ما اينجـــاست
تا که سهراب نپرسد ديگـــــر
خـــــانه دوست کجاســـــت؟ 

 

 

 

نوشته شده در جمعه 23 تير 1391برچسب:,ساعت 14:30 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

گاهـــی دلـت از زنـدگیت ات می گیــرد ..

 میخواهـــی كـــودك باشـی بچــه ای كه به هــر بهــانه ای به

 آغــوشی پنــاه می بـــرد ...

 و آســوده اشــك می ریزد...

بزرگ كـــه باشی بـــــــایــــــد بـــــغـــــض هـــــای زیــــــــادی را ... 

 بــــــــی صــــــــدا دفـــــــن كنـــــــی !!

 

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت 5:28 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

من دلــم می خواهـد ساعتــی غــرق درونـــم باشــــم!!!

عاری از عاطفـــه ها...

تهی از مــوج و ســرابـــــ...

دورتــر از رفقــا...

 خالــی از هرچه فــراق!!

من نه عــاشـــق هستـــم ؛

 و نه محتــاج نـگاهی که بلــغــزد بـــر من...

 من دلــــم تــنــــگـــــ خـــودمــ گشـتـه و بس...!


 

 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 10:12 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

هــوای تــو کــه به سـرم میزنـــد...

بی طـاقـتــــ میشــومـــ...از خــود بی خــود میشـومــــ ــ ـ

بـغـض امــان حرفــــ  زدن بـه مـن نمیدهـد...پـــس

ســاز دهنـی ام را بـرمیدارمـــ و راهـیـه کوچـــه و خیـابـان میشـومــــ ــ ـ

بـه امیـد اینـکه صـدای ســاز دلتـنگیـهایـــم را به گـوش تــو برسانـــد

 چـشمانـمـــ را میـبـندمـــ و دیوانـه وار به تـو فکـر میکنـم و ســاز میزنـمــــ ــ ـ

 نــاله هایـــم در صــدای ســـاز گــم میشـوند

غـرق میشـوم در خاطـراتـــــــ با تـو بودن

و آنقـدر میرومـــ و ســاز میزنــم تــا همه ی خیـابـان هـا زیــر قدم هـایــم تمـــام شونـد

و بــاز هم ســاز میزنــمـــ ـــــ ــــ ـــ ـــ ــ ـ

 

 

نوشته شده در جمعه 12 خرداد 1391برچسب:,ساعت 15:56 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 

نوشته شده در جمعه 5 خرداد 1391برچسب:,ساعت 1:54 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

گــاهیــــــ دِلَـمــ ميـــ خواهـد خُودمـــ را بَغـــــل کُنمـــــــــ !

ببرمـــ بِخوابانَمشــــ !

لحافـــــ  را بِکشـَـمــ رويَشـــ !

دَستــــــ  بِبرمـــ لاي موهايَـــشــــ  و نوازششـــ کُنـمـــ !

حَتيــــ  بَرايَـشـــ  لالايــي بِخوانَــمــــ !

وَسَطــ گريه هايَشــــ بگويَــمـــ : غُصـــــه نَخـــور خودمـــ جـان !!

دُرستــــ ميـــــ شود!...دُرستــــ  ميـــــ شود!...

اگر هـم نَـشُـــد به جَهَنـَــــــــمــــ !...

تـــَـمامــــ ميــــ شـود!...بالاخــره تَــمـــامـــ مي شود!!...

 

نوشته شده در پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 2:4 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 با تو نیستــــــم

تو نخوانــ

با خودم زمزمــــــه میکنــــــم

.

.

.

مــــــن خوبــــــم ....من آرامــــــم......مــــــن قول داده ام

فقط کمــــــی

تــــــو را کم اورده ام

یادت هســــــت؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانــــــم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستــــــت دارمــــــها؟

حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویــــــم صف کشیده اند

با این همه واژه چه کنــــــم؟

تکلیــــــف اینهمه حرف نگفته چه می شــــــود؟   

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:27 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

نمیدانــــــــمـ مـــرا  یادتــــ هستـــ  یـــا  فراموشــمــ کرده ای

  منــــ همان کسیـــــــ  هستم کـــه سالهاستـــــ  به دستـــــ  تو  حبــــس شده امــــ

خیــلــــی درد دارد...حبــــس شــدن در خــاطـراتتــــ  به جرمــ  دلــــتـنگی

  و مــــن ... انتظار بخششتــــ  را نمیکشمــــ

فقط بیــــــــــــا

 بیــــا و  بــا وجود  بــی گناهیـــــم  اعــــدامم کنــــــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 20:0 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

بــــــــاران کـــه مـی بـارد...

دلـــــــــم برایتـــــــ تنگتـــــــر میـــشود

راه مــی افتـــــــم بدون چتـــــــر

من بـــــــغض میکنـــــم و آسمان گریـــــــه...


 

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 1:48 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

چه خوش خیــــــال بودم که

همیشـــه

فکر میـــکردم در قلبـــــــــ  تو محکومـــم به حبس ابد.

....

به یـــکباره جـــــا خوردمـــ  

وقتی

زندانــبان بر سرم فریــــــاد کشید

هـــی......تـــــو.........

ازادی.......

و صدای گامهـــای غریـــبه ای که به ســـلولـــــ  من می امد

 

 

 

نوشته شده در شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 11:12 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

دلـــتــــــ  را بتـــــکان

اشتباهـــایـتـــــــ  وقتی افتـــــاد روی زمین

بگذار همانجـــــا بماند

فقطـــــ از لا به لای اشتباه هـــایتـــــ ، یکـــــ تجربه را بیرون بکشـــــ

قابـــــ کن و بزن به دیوار دلتــــــــــ

دلتـــــ را محکـــــم تر اگر بتکانیـــــ

تمـــــام کینه هایتـــــــ هم می ریزد

و تمــام آن غـــــم های بزرگـــــ

و همه حسرت ها  و  آرزوهایتـــــ

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 3:0 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |

 هر روز....غروبــــــــــ ها...

 وقتی که  از دوریــــــــت  بغض راه  گلویــــــــم را میبندد...

 خاطراتــــــــت را با خودم به ســــــــاحل می برم...

  تنها تـــســـکین دلــــتنگیهایــــم همین خاطره هــــــــا هستند...

 

 

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 1:3 توسط MOSTAFA & MOJTABA| |


قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت